top of page

سخن عشق ز الفاظ و معانی بدر است

عشق را ناطقه‌ای دیگر و حرفی دگر است


مدعی خواست که از عشق سخن ساز کنم

جز خموشی چه کنم گوش دلی را که کر است


بجز از زمزمه‌ عشق و محبت نشنید

آن‌که از عالم عشاق دلش باخبر است


عشق را هست زبانی که ندانند عوام

صحبت عام رها کن که پر از دردسر است


نکند فهم سخن آن‌که بود منکر عشق

بر دل بی‌خبرش گفتهٔ ما بی‌اثر است


گفت‌وگو نیست در آئین محبت کاین رسم

شیوهٔ مردم بی‌پاوسر رهگذر است


نوربخش از دم عشق است بیانت شیوا

که پسند دل هر عارف صاحب‌نظر است

bottom of page