top of page

منم که ملک جهان تنگ از برای من است

فراز مهر و مه آسمان سرای من است


فروختم به جوی کائنات و هرچه در اوست

که جای نقش و نگار است آن نه جای من است


ز رهروان سفر کرده جای پایی نیست

چو باز می‌نگرم محو جای پای من است


در این دیار نباشد غریب دیّاری

به هرکه می‌رسم از دور آشنای من است


ز غیر دوست نشان در جهان نمی‌یابم

به هر کجا که نظر می‌کنم خدای من است


در این بساط که بزم محبتش خوانند

 به سالکان طریقت کنون صلای من است


به گوش هوش شنیدم سحر ز هاتف حق

که نوربخش چراغ تو از برای من است

bottom of page