top of page

تا خواستم به خاطر او ترک جان کنم

گفت این به میل ماست اگر خواهم آن کنم


گفتا حدیث فکر خود و رای خود مگو

گفتم به‌چشم هر تو خواهی همان کنم


گفتا هر آنچه هست رها کن به نام عشق

گفتم فدای چشم تو هستی و جان کنم


گفتا تو کیستی که قدم سوی ما نهی

گفتم به پای توست که طی مکان کنم


گفتا ز بی‌نشانی خود چیست‌ات نظر

گفتم مگر حوالی کویت نشان کنم


گفتا که رازداری رسم طریقت است

گفتم بجز تو هیچ ندارم نهان کنم


گفتا ز نوربخش چه داری خبر بگو

گفتم خبر ندارم از او تا بیان کنم

bottom of page