top of page

برخیز تا اساس من و تو به هم زنیم

از دل به دست عشق ره بیش و کم زنیم


از شهر زشت‌خویان بیرون بریم رخت

در کوی ماه‌رویان از مهر دم زنیم


چون در دیار ما و شما جای امن نیست

آن بِه به وحدت از ره کثرت قدم زنیم


در شادی آوریم به سر روزگار خویش

نی دم ز آه و ناله و فریاد و غم زنیم


گردیم بی‌نیاز ز دنیا و آخرت

تیغ صمد گرفته گلوی صنم زنیم


با یاد دوست لشکر اندیشه پی کنیم

با لطف یار راه سپاه الم زنیم


با نوربخش ازخُم توحید می‌ کشیم

با ساز عشق شور و نوا زیر و بم زنیم

bottom of page