top of page

می بی‌‌رنگی

صنما به تو دل دارد خو

نکند به دری دیگر رو


نسپرده به جایی سر را

ننهاده قدم بر هر کو


دل و دین که به یغما بردی

زده‌ا‌ی ره من از هر سو


نشناسم سر خود از پا

که به چوگان تو هستم گو


من و عشق تو عیّاری بس

که به غیر تو دیّاری کو


تا نوشیدم می بی‌‌رنگی

رستم از عالم رنگ و بو


زین پس منم و جانی شیدا

قلبی مفتون که کند هوهو


تا نوری به دلم بخشیدی

گوید بی من و ما هر دم او

bottom of page